- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
دخـتری روی زمین و پـدری بر نیزه به دل اهـل حـرم زخـم زد آخـر نیـزه یـاد جـد و پـدر و مـادر و پیـغـمـبرها بوسـههـایی زده بر پیکـر او هر نیزه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
رفتن برای تو شد و ماندن برای من بالای نی برای تو، شیـون برای من هـجـده سـر بـریـده از الان برای تـو هشتاد و چار دخترک و زن برای من بـاران سنگ کاش نیـاید به سوی تو یک شهـر تـازیـانهٔ دشـمن برای من خاکستر از حـوالیِ روی تو دور باد افتاد اگر که شعله به خرمن برای من من قـول دادهام بـروم هر کـجا تویی در مـاتـمِ فـراق تو مُـردن بـرای من بر من بـتـاب، نور دل دیدهام حـسین بـا نـایِ بـوتـراب شـکـفـتن برای من
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
گلو و آن بدنی را که مصطـفی بوسید به قـتـلگـاه لبِ تیـر و نـیـزهها بـوسـید و حَنجری که بر آن جای بوسۀ زهراست چه قدر خنجرِ این شمرِ بیحـیا بوسید
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
تا باز کرد در دل روضه لهـوف را در خـون تـپـیده دیـد تمام حروف را میدیـد واژههـا همه فـریـاد میزنـند داغی عـظیم و مرثیههای مخوف را میدیـد تیـرها که نـشـانه گـرفـتـهاند خـورشـید چـشـمهای امـام رئوف را آمـادۀ هــجـوم بـه قـلـب مـطـهــرش پُر کردهاند نیـزه به نیـزه صفوف را این دشنههای تشنه به تصویر میکشند بر مشعر الحرام گـلـویش وقـوف را انگـار از ضریح تـنـش باز میکـنند با نعـلهای تـازه دخـیـل سـیـوف را
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا و قتلگاه سیدالشهدا علیهالسلام
نـام حـسین بـردم و عـالـم صفا گرفت از خـانـۀ کـریم، سـلـیـمـان بهـا گرفت منت گذاشت بر سر نوکر که در ازل خاک اضافهای صله داد و گدا گرفت ما را علی برای حسینش خریده است شکـر خـدا که دست گـدا، آشـنا گرفت گرچه برای عـشق تو مَحرم نبـودهایم از مـرهم نـگـاه تو دلها شـفـا گـرفت مـولا به محـضرت کم ما و کـرامـتت شاید شد و ز مرحمـتت کـربلا گرفت حالا که صحبت از حرم و کربلا شده قـلبـم به یـاد کـشـتۀ دشـت بـلا گـرفت از ساعتی که جسم حـسین ناتـوان شد چشمش میان گودی و خیمه خطا گرفت گـرگـان به نیت حـرم و غـارت آمدند چـشم حـرام خـیـمـۀ خـون خدا گرفت حـال مـخـدرات حــرم بـیقــرار شــد دور و بر خـیام حـسین بیحـیا گرفت گـودال و خـیمه و طپش قـلب کودکان زینب میان گودی و خیمه عزا گرفت “وَ الشِّمْرُ جالِسٌ” دل زینب کـباب شد خنجـر حیا نکرد سر او از قـفا گرفت
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
میان عرش و زمین این چنین طنین افتاد «بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد« نه روی خار زمین پیکرش به خون غلتید به روی خـاک سـتم روی نـازنین افتاد ز صدر زین، چه بگویم که با رخ گلگون به موجی از یم خون خاتم و نگین افتاد نـدارد او بـجـز از تـیـغ قـاتـلـش یـاری به قـتـلگـاه بـلایـی که بیمـعـیـن افـتـاد بریخت خون جبینش به روی لبهایش چو راه تـیـغ ستـمگر بر آن جـبین افتاد گرفت ظلـمت هـستی دوبـاره عـالـم را چراغ چشمۀ عرشی چو بر زمین افتاد تـنـش ز تـیـغ سـتـم پـاره پـاره گـردیده ز پـارههای تنـش رخـنهها به دین افتاد تـمام گـلـشن عـمرش خزان شده، یعنی به زیر حـنجره، شمشیر لاله چین افتاد هـزار و نُهـصد و پنجـاه زخـم او یعنی ورق ورق به زمین مصحف مبین افتاد تمام غـربت او را نموده حس «یاسر» به روی خاک عزایش چو دل غمین افتاد
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
تشنگی مثلِ غباری شد توانش را گرفت بیرمق شد چشمها،اشکِ روانش را گرفت تا فرو شد نیزه در حلقش، دلِ زهرا شکست نالههایِ مادری گویا که جانش را گرفت “یا بُنّی” شد پراکـنده به هر جایِ جهان این ندا در قتلگه خیلی امانش را گرفت لعـنتِ هفـت آسمان بر کـینهتوزیِ سنان نیزهای زد بر گلو و خون دهانش را گرفت حرمله پرتاب کرد از چلّهاش تیرِ سهپر قلبِ آقا این طرف ضربِ کمانش را گرفت از رویِ مرکب زمین افتاده با حالِ خراب ذکر یا اللّه و یا مـنّان زبانـش را گرفت شیعیانش را دعا میکرد در گودالِ خون این دعایِ خاص قلبِ مهربانش را گرفت صورتش بر خاک بود و گاه میگفت العطش تشنگی مثلِ غباری شد توانش را گرفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
بعد یک عمر که با بودن تو سر کردم حـال باید تک و تنهـا به حـرم برگردم من به لبخـند سرِ صبح تو عـادت دارم پس نخور غصه شبیه تو رشادت دارم من بمـیرم اگر این عشق هـلاکـم نکـند سایـهات را ز سـرم کاش خدا کم نکند دشـمـنت از دل گـودال اگر زد سـنگـم تو بمان خیمه خودم میروم و میجنگم با تو هستم پسر فاطمه! خواهش کردم از کنارم نرو مثل همه! خواهش کردم طاقـتم نیست ببـیـنم سـرت افـتاد زمین اینقـدر آه نکـش، خواهـرت افتاد زمین خواهرم، عاطـفۀ خواهریم را چه کنم؟ پـیـرهـن بـافـتـۀ مـادریـم را چـه کـنـم؟ دیدم از دور کسى چکمۀ خود پا میکرد زیر حـلقـوم تو را شـمر تماشا میکرد حاضرم رو بزنم، چنگ به رویت نزنند موى خود را بکنم، پنجه به مویت نزنند
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام و عصر عاشورا
دردا که درد و مـاتم تو بیطـبیب ماند در گـوش پـاره، نـالـۀ امن یجـیب ماند ای راوی حـمـاسۀ سـرهـای سـربـلـند! تنها حکـایتی ز تو از بـوی سیب مـاند مبـهـوت مـانـده چـشم ترم بر نگـاه تو ســربـاز کـرده عــقـدۀ دیــریــنـۀ دلـت ای پـاره پـارهتـر بـدنـت از حـمـایـلـت شد خـشکتـر لب تو ز خاک کـویرها ای کاش، رنگ آیـنه زنگـار میگرفت ای کاش، روز همچو شب تار میگرفت بر گوش میرسید کـماکان صدای تـیغ بـاران تـیر بـود و فـضا غرق دود بود بر روی خاک، تشنهلبی در سجود بود از گیر و دار شورِ اذانها، اقامه رفت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در وداع با حضرت زینب سلام الله علیها
با سرشكت شد دلم در بین مژگانت اسیر بیش از این با اشك بر من راه میدان را مگیر خوب میدانم كه قبل از رفتنم جان میدهی رنگ رخساره خبر میدهد از سر ضمیر خواهرا در پیش چشمانم به خود لطمه مزن ای گل روی تو نازكتر ز گلبرگ حریر خواهشی دارم بیا و بر غم من صبر كن راه را بگشا به رویم سد مكن برمن مسیر لحظههای آخر است و مادرم چشم انتظار سینهام تنگ است خواهر لحظهها دیر است دیر پیش پای مركـبم كمتر بزن بر سیـنهات دور كن از پیش چشمان من این طفل صغیر مـیروم امـا پـریـشـانـم پـریـشـان تـوأم بیش از با اشك بر من راه میدان را مگیر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
سخت است بهـر من که برادر نبینمت میمیـرم از فـراق رخـت، گر نبینمت آرام جـان من، کـمی آهـسـتـهتـر بـرو بگـذار تا که خـسـته، مـکّـدر نبـینـمت کـردم هـمـاره زمـزمـه امن یجـیب را تا یک نفس شکسته و مضطر نبینمت یک دم چـگـونـه زنده بـمـانم بدون تو دیگـر چگـونـه این دم آخـر نـبـیـنـمت فیض زیـارت تو به هر کس نـمیرسد حیف است ای حـسین، مکّـرر نبینمت ایکاش عمر من بسر آید که این چنین تنهـا به پیـش این همه لـشگـر نبـینمت ایکاش من به جای تو پرپر زنم، ولی هرگز به خاک غـمـزده پـرپـر نبینمت کـردم دعـا بـرای توای آفـتـاب عـشق تـا زیر ابـر نـیـزه و خـنـجـر نبـینـمت پیش از شهادتت تو دعا کن که بعد تو من غـرقـه خـون برابر مادر نبـیـنمت ای سـرو سـرفـراز، به گودال قـتلگـاه ایکاش من بـمـیرم و بیسـر نبـیـنمت خون گریه کن «وفایی»ازاین درد جانگداز هرگز بدون چـشم ز خون تر نبـیـنمت
: امتیاز
|
مدح و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
دنیـا تو را به لحـظه تقـدیـر میکـشید انگـار خـط به آیـه تطـهـیر میکـشـید با یک سه شعبه قلب شما پارهپاره شد آقا شمـا چرا ز کـمـر تـیـر میکـشید؟ قـرآن کـامـلی تو و ای خاک بر سرم کـار تو آیـه آیـه به تـفـسـیر میکـشـید با قصد قرب جسم تو را مثله میکـنند گویی کسی به قتل تو تکـبیر میکشید طفـلان بیپـنـاه تو را با تمـام بـغـض دارد کسی پس از تو به زنجیر میکشید
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر عاشورا و رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
کم کم غروب روز عطش شد به کربلا هر لحظه شد فزون غم غربت به نینوا یـاران یکی یکی هـمگی پـر کشیـدهاند لب تـشـنه بر وصـال الـهـی رسـیدهاند از داغ هر کدام جگرخون و دل غمین بنـشـسـتـه بود بر دل شه تـیـر آتـشـین هر داغ بر امـام چنان داغ اکـبر است بر هر شهید هم پدر و هم برادر است از داغ جون و حُر و وهب های لشگرش آن گـشـته بر امـام که از داغ اکـبـرش هـفتاد داغ و یـک دل تـنـهـا نـمیشـود این خـیل داغ ها که به دل جا نمیشود از یک طرف این همه داغ کمر شکن از یک طرف اهل حرم غرق در محن لب تشنه و غریب و جگرخون و بیدفاع این حال خیمههاست که باید کند وداع لرزید ناگهان همۀ عرش حق به هوش هَلْ مِنْ مُعِینِ خون خدا میرسد به گوش۱ هَلْ مِنْ مُعِینْ بهـانـۀ آن مـلجـاء حـیات تا همچو حُر، کسان دگر را دهد نجات آیـا کـسـی بـرای ثـوابـی در ایـن مـنـا گــردد مــدافــع حـرم خــتـم الانــبـیـا؟ آیا کسی بود که در این دشت پُـر بلا؟ بهر رضای حق شود این لحظه یار ما؟ هَلْ مِنْ مُـغِـیثِ یَـرْجُـو الَی الله شد بلند تا بلکه عـده ای برهـاند ز جهـل و بـند از این نـدا به خـیـمه رسد داغ دیگری اهـل خــیـام را بـه دل افـکــنـده آذری داغی که بر زمین و زمان لرزه افکند حتی شرر به کـودک گـهـواره میزند با گریـه بر نـدای پـدر می دهد جـواب بـا شـیــوۀ تـلــظی اش از دامـن ربـاب کای جان عالـمین، پدر گرچه اصغرم کـوچکـتـرین مـدافـع دین، ذبـح اکـبرم از خیمه پر کشید و به دست پدر رسید ناگه به تیر حرمله او هم بخـون طپـید شد تازه داغ محسن و هم داغ مادرش پاشید سمت عرش خدا خون اصغرش گفتا به سوز دل که در این محضر خدا آسـان بُـود تـحمـل ایـن داغ پُـر بـهـا۲ شد دفن پشت خیمه، مبادا که مادرش۳ بیند ز طفل تشنه لب خویش حنجـرش هـفـتاد داغ دیـده و این داغ برتر است این داغ اصغرش بخدا زخم اکبر است خاکم به سر چسان کنم این غصه را بیان زیرا که نیست در دل من اینـقدر توان دیگر نمانده چاره، دگر وقت رفتن است تنها حسین مانده و این خیل دشمن است با سوز دل برای وداعـش کند خـطاب زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم یا رباب۴ شد لحـظـۀ جـدایی و من هم دگـر روم تـا جـام آخـریـنِ بـلا را بـه سـر کـشـم آمــاده بـلا بـشـویـد؛ وقـت ابـتلاسـت۵ زین پس دفاع دین خـدا در یدِ شماست گـشتند جمـلگی به فـغان با دلی غـمین اما سـکـیـنـه بود وداعـش صد آتـشـین گفت ای غـریب تـشنه لب دشت کربلا تسلـیم مرگ گشته ای از جور اشقـیا؟۶ اصلا پـدر بـیـا بـرویم شـهـر جـدمـان جان سکـینه در دل این دشت غم نمان گـفتا پدر به دخـتر خود با دلی حـزین با اشک خود دلم تو مسوزان بیش از این ای وای مـن رسـیـده زمـان وداع یـار زینب به داغ هـجـر بـرادر شده دچـار آخر چـسـان نـظـاره کـنـد تا بـرادرش تن در دهـد به تـیـغ عـدو در برابرش بر پا شده قـیـامتی از حـال خـواهرش دست حـسـیـن و دامـن امـداد مـادرش تا که شود وداع مـیـسر به صـد محـن زینب صبور باش و دگر بر رخت مزن خون بارد از وداع برادر به هر دو عین صد بار مُرد و زنده شد از غربت حسین زان پس حـسین گـفت بیاور برای من آن یـادگـار مـادرم، آن کهـنه پـیـرهـن بر دست باف مادر خود فکر چاره کرد پیراهنش به خنجر خود پاره پاره کرد تا شایـد از چـپـاول دشـمن شـود امـان اما نشد؛ چسان کنم این غصه را بیان۷ تنهـا امام مـانـده و قـومی حـرامخـوار یک تن غریب و بیکس و این خیل نیزهدار این پـور مرتضی و یـد الله دیگر است دشمن هم آگه اینکه علی را برابر است بنشست بر بُراق که معراج پیش روست هان دل سپار این رجز هاشمی اوست من پـور مـصطـفـیایم و فرزند کـوثرم فخرم همین بس است که فرزند حیدرم جــدّم بـود نـبـی خــدا؛ ایـن سـعــادتــم همچون نـبـی چـراغ و نـشـان هـدایـتم قرآن به شأن ما شده نازل دراین جهان یعـنی منم نـشـان سعـادت به هر زمان من موجـبـات ایـمـنـی از خـشم داورم در روز حشر ساقی آن حوض کوثرم یاران من به روز جزا جمله رسـتگار چونان که دشمنان همگی زار و شرمسار۸ جانم فدای آنکه رجـز خـوانیش چـنین از باب رحمت است و هدایت برای دین میخواست آن خدای کرم، آخرین نفس بیرون کشد ز آتش دوزخ دوباره کس امـا چه سـود پـاسـخ این رحـمـت خـدا شمشیر بود و تیر و کمان بود و نیزهها ناچار حمله کرد بر آن جـمع بیشـمار گردد عدو ز رزم علی وار؛ تار و مار یاد عـلی و خـنـدق و عَـمْـرِبْنِ عَـبْد وَد با حملهاش به دشمن خونخوار زنده کرد خـیـبـر دوبـاره یـاد هـمه آمـد و عـلـی مرحب به زیر تیغ حسین میرود بلی دشتی که پُر شده ز کماندار و نیزهدار چون تیر جان خود زده در چلۀ فرار۹ نــاگــاه ابـن سـعــد زنــا زاده زد نــدا این است آن یـلی که بود پور مرتضی تنها نمیتوان که به رزمش دمی روید باید که جمله مـتحد و حملهور شوید۱۰ باران تیـر و نیزه و شمـشیر شد روان جایی نمانده سالم از آن جسم نیمهجان میدید از عـطش چـو مـه آلـود آسمان چون چوب خشک گشته زبانش در آن میان ناگاه جـمـع دیگـری از خـیـل ناکـسان با قصد حمله گشته سوی خیمهها روان او غـیرت الله است؛ نباشد در او توان بیـنـد چـنین جـفـای بزرگی ز دشـمنان در شط خون نشست و بر آن قوم بیحیا با صوت مرتضایی خود زد چنین نـدا کای کافـران بزدل؛ اگر نیست دیـنتان آزادگی کـنـیـد و نـجـنگـیـد بـا زنان۱۱ در این مـیان حـریف شما یک تـنه منم هر چـند سـی هـزار بود خـیـل دشـمنم تنها غریب و تشنه و مجروح زخم کین در رزم سـی هـزار نفـر دشـمن لعـین با تیغ و تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب کردند حمله بر شه خوبان در آن غروب تنهاتر از همیشه و عطشانتر از کویر بی شک قتیل روز سقیفه است یا غدیر زخم تن مطـهـرش از حـد شده فـزون خاکم به سر که قتلگهش گشته شط خون زخمیّ تیر و نیزه و شمشیر و سنگها هر کس ز ره رسیده زده ضربه از جفا ناگاه عـرش حـق ز جـفا بر زمین فتاد از روی اسب خـون خدا بر زمین فتاد با زین واژگون و سر و یال خون نشان اسبش به سوی خیمه شده با فغان روان تـا آتـشـی دوبـاره به قـلـب حــرم زنـد اهـل خـیـام را خـبـر از حـال شه کـند از خـیمه زینب آمد و در قـتـلـگاه دیـد تیر سه شعـبه قلب امامش ز هم دریـد راهـی نـمـانـده تا که کـنـد یـاری امـام ناچار رو به سوی به عدو با غمی تمام کای ابن سعد این بودت دین؟ کنی نگاه؟ اینگـونه ظالـمانه کـنند قـتـل جـان شاه با سوز دل صدا زده بر خـیل دشمنان نَبْوَد یکی منصف و مسلم به جمعتان؟ اما جـواب زیـنب کـبـری در آن مـیان دادی به تیر و نیزه و شمشیر با سنان۱۲ شـد قـتـلـگـاه؛ مـذبـح آن رحـمـت خـدا خنجـر به دست میرود ابلـیس در منا شد هـول رستخـیز؛ اذ الـشّـمس کوّرت بـایـد شـود جــبـال ز داغ تـو سـیـّـرت دریا پُـر تـلاطم از این داغ و سجّـرت جـان هـای عـالـمـین ز داغ تو زوّجـت زین غـم تـمام عـالم هـستی دریـده شد بـادی سیاه و سـرخ به دنـیا وزیـده شد شد آسمان تیره و تار و بخـون نشست گویی تمام عرش الهی ز هم گسست۱۳ جبریل صیحه میزند از این غم عظیم مـادر ز عرش آمد و شد در مـنا مقـیم زین داغ بس گران کمر مصطفی شکست قـلب ملائک و کـمر مرتضی شکست تنها، غریب، بیکس و عطشان و جان نثار دشمن پی جنایت و او مست وصل یار خورشید دین به روی زمین پاره پاره شد حـتـی دل خـدا، بـخـدا پُــر شـراره شد خاکم به سر چگونه دهم شرح قتل شاه قرآن ورق ورق شده در عـمق قـتلگاه سائل بس است شرح غمش هان خموش باش والشمر جالس ... ز امامت به گوش باش
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
سوخت از داغِ تو و غرق حرارت شده بود پیشِ مادر به گلویِ تو جسارت شده بود آسمان تیره شد و سخت زمین لرزه گرفت شمر آن ثانیه که دست به کارَت شده بود عرشِ حق را چه به هم ریخت «بُنیّ قَتلوک« چونکه مکشوفترین متن و عبارت شده بود غرقِ خون! در دل گودال! غریب و تنها خاکِ صحرا نگرانِ تو و یارت شده بود سر و انگشتر و پیراهن و دستار و کفن دست و پا میزدی و لحظۀ غارت شده بود حرمله در پیِ گهـواره لـبِ خـیمه رسید خیمهها سوخت و هنگام شرارت شده بود خیره شد سمتِ سرت زینبِ مضطر! ای وای صحبت از بستنِ دستان و اسارت شده بود
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
همچـنان دانهٔ اسـپـند که از جـوش افتاد دخترت بیرمق و سوخته، خاموش افتاد بسکه از صبح ز عطر شهدا مست شدی پیکرت تنگ غروب است که مدهوش افتاد ما نـدیـدیـم ولی عـمّـه پـیـاپـی میگـفـت با سرِ زانوی خود، شمر به پهلوش افتاد پشت پاخوردی و از پشت زمین افتادی خواهرت چند قـدم آمد و بیهـوش افتاد جگرت سوخت، دلم سوخت، حرم رفت به باد یادگـاریِ تو در واقـعـه از گـوش افـتاد
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
آن تنـدبـاد تـیـر، بگـو با تنت چه کرد؟ با قـلبِ مثـل آیـنـۀ روشـنـت، چه کرد؟ وقتی که عرش را به تلاطم کشیده است با ما، ببین که روضۀ افتادنت چه کرد میگفت روضهخوان: که تنت غرق تیر بود هر تیر، واژگون که شدی، با تنت چه کرد؟ افـتـادی و سه سـالـه خـبر دارد و خـدا بر خاک، سنگ، با رخِ بیجوشنت چه کرد انداخت این سه شعبه تو را، باغبان! ببین با حلق نازکِ گل در گـلشنت، چه کرد جان داد خواهرت، به خدا! تا که دید، شمر با چکمه، در کشاکشِ جان دادنت چه کرد ای بوسـهگـاه مـادر دریـا، گـلـوی تـو! آن تیغ کُند، با رگ و با گردنت چه کرد از حال رفت و بیرمق افتاد روضهخوان دیگر نگفت از اینکه پس از کشتنت چه کرد یا ایها العزیز! پس انگشترت کجاست؟ آن گله گرگ، با تن و پیراهنت چه کرد؟ لـرزیـد آسـمـان، چـو دویـدنـد اسـبها بر سینه زد رسول، مگر دشمنت چه کرد؟
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
زمـیـن یک آهِ شـعـلـهور درآورد غـمِ تـو اشـکِ پـیـغـمـبـر درآورد تـنـت را تـیـربـاران کـرد و دیـدم دوبــاره نــیــزهای دیـگــر درآود بـمــیـرد حـرمـلـه کـه بـا تـبـسّـم؛ سه شعبه زد به سمتت! پر درآورد رسید و پیکرت را غرقِ خون دید دلِ مـادر سر از محـشـر درآورد یـکـی آورد بـا خـود نــعـلِ تــازه یکـی پیـراهـن از پیـکـر در آورد نشست و با غضب از دستت ای وای هم انگشت و هم انگـشتر درآورد نـمیدانم چه شد که خـنجـرِ شـمر زد و از حـنجـرِ تو سـر درآورد!
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
نـگـاهـش جـانـبِ گـودال بـرگـشت پـرسـتـو بـیپـر و بیبـال برگـشت نـــدارد فـــایــده، پــشــتِ بــــرادر هر آنچـه میرود دنـبـال، برگـشـت هـمـه بـا گـریـه از گـودال رفــتـنـد ولی شمرِ لعین، خوشحال برگشت و با یک تیغِ برّان، داشت میرفت و خون میریخت از چنگال، برگشت نــمـیبُــرّد خــدا، بــا دسـتِ قــاتـل سـرِ پـاکـش، زبـانـم لال بـرگـشـت
: امتیاز
|
ذکر مصائب رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام ( قتلگاه)
روی جسمَش نیزه وتیر و سِنان افتاده بود زیر خـنجر سرپـنـاه کـاروان افتاده بود شمر، با چَکمه به روی سینهاش میایستاد در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود یـادگـار مـادر او را به غـارت بـردهانـد جامۀ شاهی به دست این و آن افتاده بود شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد برق انگـشتر به چشم دشمنان افتاده بود نعلها طوری عمل کردند که از پیکرش گوشۀ گودال قـدری استخوان افتاده بود در نـگـاه تار او اهل حـرم میسوخـتـند قـرعـۀ آتش به نـام کـودکـان افـتاده بود روی نیـزه بـستـن سَر، کار آسانی نبود از قضا این کار، دست کاردان افتاده بود بارش ظلمت بیابان را به خون آغشته کرد بر زمـیـن آیـات ناب آسـمـان افتاده بود دخـترش کنج خـرابه ناگهـان تبخـال زد چون که یاد ضربههای خیزران افتاده بود
: امتیاز
|
ذکر مصائب رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام ( قتلگاه)
به هم زد لشکری را گرچه تنها بود و بییاور ولی داغ دل ایـتام امـانش را بـرید آخر برادر میرسد گودال و خواهر میرود از حال چه میگویم زبانم لال، شاید بشنود مادر جدا افتادهاند اما یکی هـستند، میبیـنی؟ دمی غافل نمیمانند ز احوالات یکدیگر به جان ذرههـای کـائـنات افـتاده آشوبی نمیمیرد چرا شاعر، نمیخکشد چرا جوهر؟ حسین افتاده و دارد خودش جان میدهد کم کم چه اصراری ست اینگونه بتازد بر تنش لشکر؟ پدر انگشترش را در رکوعش داده بود؛ آری پسر در سجده هم انگشت میبخشد هم انگشتر یکی دنبال پیراهن، یکی سوی کلاخودش یکی با دست لرزان آمده در جستجوی سر نه عیبی دارد آن دِشنه، نه جانی دارد این تشنه ولی از مادرش زهرا خجالت میکشد خنجر دوان برگشت سمت خیمهها خواهر سراسیمه که میآیند سوی خیمههایش قوم غارتگر فراری میدهد ایتام را در غربت صحرا مبادا گُر بگیرد چادری، سوزد دل دختر چه با زحمت خودش را میرساند باز تا گودال چه بی صبرانه میآید به بالای سرش خواهر نمیدانم چه شد اما زمین افتاد با صورت نمیدانم چه دید اما نکرد این صحنه را باور که این سو تیر ماند و نیزه ماند و پیکری صدچاک که در آنسو نماند از خیمهها جز خاک و خاکستر ستون آسمانها را تکان داد آه آن محزون که یا جداه در خون نور چشم خویش را بنگر منم زینب، بگو این دم چه سازم بین نامحرم؟ کجا دیدی در این عالم، کسی از من پریشان تر؟ کجا رفت آن محبتها، کجا شد جای آن بوسه؟ که حتی نقطهای سالم نمییابم در این پیکر به خود لرزید عرش آنجا که زینب ناله زد یا رب برای چون تو معبودی چه قربانی از این بهتر؟ کسی که پاسخ هل من معینش را نداد امروز نمیدانم چه پاسخ میدهد فردا به پیغمبر سری اینک شکستند و سری بالای نی بستند زمین غوغا، زمان غوغا، جهان غوغاست سرتاسر زمان از دست رفت و سرخ شد خورشید عاشورا مهـیای سفـر هستم ولی بیقـاسم و اکبر لگد روزی به در خورد و به پیکر میخورد امروز بماند اهل دنیا را جهانی بیدر و پیکـر
: امتیاز
|
ذکر مصائب رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام ( قتلگاه)
شمـشـیر میزنی و سپـاهی برابرت طـوفـان شده به بـرقِ نگـاهِ دلاورت چـندین هزار نامه نوشتـند و عاقـبت نـا مـردمـانِ کوفه نـبـودنـد یـاورت! نـامِ حـسـین وردِ زبـانهـایـشان ولی در قلبِ کورِ خویش، نکردند باورت در ازدحـام نـیـزه و بـاران سنگهـا صد زخم اضافه شد به جراحاتِ پیکرت انگار که گلویِ پُر از لَختِههای خون بدجـور بـسته راهِ نـفـسهایِ آخَـرَت خوردی زمین، به وقتِ هجومِ حرامیان در پیش چشمهای پُر از اشکِ خواهرت زینب، دوباره زینبِ سابق نمیشود! تا اینکه دید، پیکرِ در خون شناورت بیتــابـی رقــیـه امــانـش نـمـیدهـد وقتی که میرود به سَرِ نیزهها، سَرَت
: امتیاز
|